امید زندگی مامان و بابا

یه شب باحال

سلام عشق مامان.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیشب خیلی باحال بود........گفته بودم که سالگرد عروسیمونه....یادته؟؟؟؟؟ من زودتر از بابایی رسیدم خونه.البته قبلش رفته بودم آرایشگاه موهامو سشوار کشیدم آرایش کردم و حسابیییی خوشکل کردم.... وقتی اومدم خونه لباس سفید پوشیدم و تند تند غذا درست کردم و یه عالمه شمع روشن کردم....میز شام رو چیدم و فیلم عروسیمون رو گذاشتم و تمام برق ها رو خاموش کردم.....خیلی رمانتیک شده بود... بابا که اومد در رو باز کردم براش دیدم دستش پشتشه.....برام گل خریده بود...میخواست من رو سوپرایز کنه ولی.........وقته اومد داخل دهنش باز مونده بود.....خیلی باحال بود....منم گلی رو که براش خریده بودم بهش دادم....هم رو بغل کردیم بوس کردیم و کلییی...
22 بهمن 1391

سالگرد عروسی مامان و بابا

خوشگلم سلاااااااااااام....عشقم.نفسم.عمرم فدات شم الهی خیلی وقته باهات حرف نزدم..هستی و میبینی که نانازم خیلی درگیر بودم... خوشگله مامانی حتی نشد بیام برات تعریف کنم وقتی رفتم سونوگرافی و دیدمت... وااااااااااای عشقم نمیدونی چه حالی بود اشک از چشمام واسه خودش می اومد دست خودم نبود وقتی دیدمت وقتی صدای قلب مهربونت رو شنیدم که قشنگ ترین صدایی بود که تا به حال شنیده بودم .......حال عجیبی بود مامان نمیدونستم چی کار کنم فقط گریه میکردم... بابایی حالش خیلی بد بود اخه دکتره اجازه نداده بود بیاد داخل و شما رو ببینه کوچولوی من... مادر جون و بابا بیرون بودن...بمیرم برای بابایی میگه گوشم رو چسبوندم به دیوار شاید صدای قلب نی نیم رو بشنوم ولی صدایی نیومد...
21 بهمن 1391

نفسم

سلام عزیز دل مامانیییییییییییییییییییییییییییییی خوبی؟بزرگ شدی؟حالت خوبه؟ عشقم فردا می بینمت.....دل تو دلم نیست.....هم خوشحالم هم نگران..... از خدا میخوام سالم و سلامت باشی.... راستی ممکنه فردا مشخص بشه که شما دختری یا پسر.....عزیییییییییییززززززززززززززمممممم فردا حتما عکست رو میزارم توی وبلاگت عشقم میبوسمت ...
10 بهمن 1391
1